شهادت

دلابیا به سرای علی سری بزنیم/ به خانه ای که شکست درش دری بزنیم/ شنیده ام که در این روزها علی تنهاست / بیابه خانه بی فاطمه سری بزنیم/ شهادت شیداترین پروانه شمع ولایت تسلیت باد.التماس دعا

اخلاقی

خدایا؛
گفتم دست خالى زشت است مهمانى رفتن!!
دست پر آمده ام،
دستى پرازگناه،
چشمى پرازامید،
بمانم یابرگردم؟!

بنده وخدا

خدا، همانیست که ما می خواهیم، ما هم همانی باشیم که خدا می خواهد.

خدا

همه سوار بودند؛ بر آن قطاری که سوی "خدا" میرفت...
بهشت را چوسلام بنده پرویزهستم ازگلستان شهرستان گرگان.سال نوبرشماوهمکارانتان ت دیدند؛ همگی پیاده شده و دویدند..
کسی درخاطرش نبودکه مقصد "خداست" ن

اخلاقی

امام خمینی(ره): انسان موجودی است که با تعلیم و تربیت رشد می کند. تردیدی نیست که تعلیم بدون تربیت بی نتیجه و گاهی مضر است، چنانچه تربیت بدون تعلیم نیز سودمند نخواهد بود.

اخلاقی

خداوند مثالیزده: مردی راکه مملوک شریکانی است که درباره ی او پیوسته باهم نزاع دارندومردی که تنها تسلیم یک نفراست، ایااین دویکسانند؟

خدا

دلم کمی خدا می خواهد...
کمی سکوت...

دلم دل بریدن می خواهد...

کمی اشک...

کمی آغوش آسمانی...

دلم یک کوچه می خواهد بی بن بست!! و خدا!!

تا کمی با هم قدم بزنیم..

فقط همین!!

اخلاقی

سه چیز را با احتیاط بردار: قدم،قلم،قسم! سه چیز را پاک نگهدار: جسم،لباس،خیال! از سه چیز کار بگیر: عقل،همت،صبر! از سه چیزخود را نگهدار:افسوس، فریاد، نفرین پدرومادر! سه چیز را آلوده نکن: قلب،زبان،چشم! اما سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن:خدا،مرگ و دوست خوب!

مولا

نام ماراننویسید بخوانید فقط*سراین سفره گدارابنشانیدفقط*آمدم دربزنم درنزنم می میرم*من اگردرزدم این بارنرانیدفقط*میهمان منتظردیدن صاحب خانه ست*چند لحظه بغل سفره بمانید فقط*کم کنید ازسرمن شرخودم رایعنی*فقط ازدست گناهم برهانیدفقط*

بدون شرح...!

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن.
داوطلب زیاد بود ...
قرعه انداختند، افتاد بنام یه جوون.
همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!
گفت: " چیکار دارید! بنامش افتاده دیگه"! بچه ها از پیرمرد بدشون اومد.
دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون .
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار.
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون.
همه رفتن الا پیرمرد.
گفتند: " بیا! "
گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
مادرش منتظره! "

عکس: شهید جلیل محدثی فر
فرمانده گردان یاسین لشکر5نصر